حلماحلما، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

*** حلما***

من دیگه بزرگ شدم...

ماشالله به نفسم که دیگه بزرگ شده و مامانی بعد از عید دیگه خیلی راحت بود و حلما با مای بی بی خداحافظی کرده بود... روزهای اول برای اینکه حلمای من عادت کنه که هر وقت دستشویی داشت بگه و جایش رو خیس نکنه مامانی حتی نصف شب هم بلندش میکرد و دستشویی میبردش و اینجا معلوم میشه که این مامانی چه حالی داره که نیمه شب داره از حلمای خوابالو عکس میگیره و فیلم میگیره. حلما دیگه کلی کلمه انگلیسی بلده و دوتا شعر انگلیسی هم بلده اما چند تا شعر فارسی هم بلده که وقتی میخونه دل مامان حسابی ضعف میره...بیشتر اوقات بعداز ظهرها وقتی میرم مهدکودک دنبالش، باید توی حیاط مهد حتما باید سرسره سوار بشه بعدا راه بیفتیم به سمت خونه. کلا مامانی...
20 شهريور 1393

نوروز93

امسال، تحویل سال خونمون بودیم و بعد ازینکه سال تحویل شد و دخمل مامان سال جدید رو با خودش به خونه آورد زودی رفتیم خونه باباجون کاظم... دو روز اول که همش مشغول دیدو بازدید بودیم...حلما آماده است و منتظر که بریم تو ماشین و راه بیفتیم بریم عید دیدنی و.... روز سوم با خاله ها قرار گذاشتیم بریم پارک جاتون خالی کلی هم خوش گذشت. البته هوا کمی هم سرد بود... حلما همراه بقیه بچه ها رفتن برای بازی (تاب و سرسره و...) و روز بعد صبح رفتیم بهشت زهرا چونکه 6 فروردین سالگرد مامان جون حلماست و هر سال حلما اون تاریخ شمال هست و مجبوریم دو روزی زودتر بریم سر خاک م...
20 شهريور 1393

مهدکودک فروغ

حلما از 11 ماهگی به مهد میره و کلی عکس انداخته عکسهای مهد کودک رو تو این پست میذارم تا هر وقت بزرگ شد و به وبلاگش سرزد اینارو ببینه و خاطراتش مرور بشه و شاید هم یادش بمونه... اولین عکسهای حلما که در مهدکودک گرفته شده... عکس شب یلدا... عکسهایی برای عید نوروز حلما و دوستاش اسم دوستاش به قول خودش از ردیف بالا از سمت راست: 1.نفراول که اسمشو نمیدونست 2.آرش 3.نگار 4.علی ردیف پاین از راست: 1.تیام 2.پارسا 3.باربد 4.حلما ...
20 شهريور 1393

خاطرات گذشته 3

یه روزهایی که مامانی تو اداره کار داشت و مجبور بود بمونه و چون چاره دیگه ای هم نداشت با همکاری شدید خاله محدثه البته به قول حلما محثده، حلما خانوم هم با کار در اداره آشنا میشدن ... البته باید دوباره ذکر کنم که واقعا اگر خاله محدثه نبود نگه داشتن حلما کاری بس سخت و دشوار بود... البته باز هم یادآوری کنم که زحمت گرفتن همه این عکسارو خاله محدثه کشیده و مامانی همیشه در فکره که این زحمات و کی جبران کنه؟؟؟؟ و حلما در راه برگشت به خونه در بیشتر این روزها تو بغل خاله محدثه بیهوش میشد از خستگی... توعکس زیر هم حلما و برفها که زیاد میونش با برفها خوب نبود و تا برف میری...
20 شهريور 1393

خاطرات گذشته1

ازونجایی که مامانی قول داده بود که در اسرع وقت این چند وقت گذشته رو جبران کنه، بنابراین فرصتی بهتر ازین پیدا نکردم که جبران کم کاریهای گذشته رو بکنم. چرا بهترین فرصت؟؟؟ 1. مامان امروز خونه است 2. کارهایش هم تند و تند انجام داده 3. و این مورد که از همه مهمتره اینه که حلمای من خوابیده و میشه با خیال راحت پشت لب تاپ بشینم.  ..... مامانی سعی میکنم بیشتر عکس بذارم ببخشید دیگه... اینجا محرم 92 هست که مامانی و حلما باهم میرفتن هیات البته همراه خاله ها و بیشتر از همه همراه خاله مائده. توی عکس سمت چپی حلما بغل خاله مائده است و ازونجایی که هوا خیلی سرد بود خاله لطف میکرد حلما رو با ماشین میبرد نزدیک جایی که هی...
20 شهريور 1393

روزت مبارک دخترکم

دختر یعنی مهر، دختر یعنی زیبایی، دختر یعنی رحمت، دختر یعنی برکت، دختر یعنی عشق ...  که یکیشو ما اینجا داریم، یه نازنین که هرچند مامانی وقت نداره و سرش شلوغه تا براش وقت بذاره و یه وقتایی با خستکیهای زیاد مامانی، این حلما هست که از اون حال و هوا مامانی بیرون میاره... مرسی دخترکم بخاطر بودنت.... روزت مبارک ******************************************************************* مامانی با عرض پوزش بابت این همه بدقولی سرم خیلی شلوغه، دیگه نمیگم بهت که قول میدم ولی سعی میکنم که بازم بیام و از دخترم اینجا بنویسم ...  ولی مامانی این قول رو میده که این چند ماه حتما یه جورایی جبران کنه... ...
5 شهريور 1393

ما دوباره برگشتیم.... هوررراااا!!!

ما دوباره برگشتیم.... اول از همه حلمای عزیزم مامانی ازت معذرت خواهی میکنه به خاطر این تاخیر چند ماهه که نیومد به وبلاگت سر بزنه و مطلب جدید بذاره.... از وقتی که مامانی رفته سر کار کلی سرش شلوغه و روزهای تعطیل هم فقط به خود حلمای نازنین می تونه رسیدگی کنه .... اما از این به بعد مامانی قول میده که دیگه بد قولی نکنه و زود به زود به وبلاگ نی نی خشگلش سر بزنه و آپدیتش کنه. دخمل مامان الان دیگه خانومی شده برای خودش و کلی کارها بلده که انجام بده... تو این چند وقته که گذشته که تقریبا یه 6 ماهی هم شده حلما کلی شیطون بلا شده ... مثلا کلی علاقه داره لباسهای مامانشو بپوشه  از مقنعه گرفته تا تونیک و مانتو .   ...
14 آبان 1392

نمایشگاه گل و گیاه

حلما کوچولو دیروز همراه مامانی و بابایی به نمایشگاه گل و گیاه در بوستان گفتگو رفت... وای که چقدر قشنگ بود... روح آدم تازه میشه وقتی اینهمه گل میبینه .... مامانی و بابایی هم از فرصت استفاده کردند و کلی عکس از حلمای نازنین گرفتند. این دخملی شیطون یه لحظه هم آروم نمی گرفت و نمیگذاشت ازش عکس بگیریم.     تو این عکس هم دخملی شیطون شده بود و همش میخندید و ادا در می آورد. قربون خنده هات... این هم یک اسب گل گلی... که دخملی جلوی این اسب عکس گرفته این هم در حاشیه نمایشگاه ، در بوستان گفتگو... قربون ژستت برم...   ...
20 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *** حلما*** می باشد