من دیگه بزرگ شدم...
ماشالله به نفسم که دیگه بزرگ شده و مامانی بعد از عید دیگه خیلی راحت بود و حلما با مای بی بی خداحافظی کرده بود... روزهای اول برای اینکه حلمای من عادت کنه که هر وقت دستشویی داشت بگه و جایش رو خیس نکنه مامانی حتی نصف شب هم بلندش میکرد و دستشویی میبردش و اینجا معلوم میشه که این مامانی چه حالی داره که نیمه شب داره از حلمای خوابالو عکس میگیره و فیلم میگیره. حلما دیگه کلی کلمه انگلیسی بلده و دوتا شعر انگلیسی هم بلده اما چند تا شعر فارسی هم بلده که وقتی میخونه دل مامان حسابی ضعف میره...بیشتر اوقات بعداز ظهرها وقتی میرم مهدکودک دنبالش، باید توی حیاط مهد حتما باید سرسره سوار بشه بعدا راه بیفتیم به سمت خونه. کلا مامانی...
نویسنده :
مامان
23:08