حلماحلما، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره

*** حلما***

نوروز93

1393/6/20 22:25
نویسنده : مامان
494 بازدید
اشتراک گذاری

امسال، تحویل سال خونمون بودیم و بعد ازینکه سال تحویل شد و دخمل مامان سال جدید رو با خودش به خونه آورد زودی رفتیم خونه باباجون کاظم...

دو روز اول که همش مشغول دیدو بازدید بودیم...حلما آماده است و منتظر که بریم تو ماشین و راه بیفتیم بریم عید دیدنی و....

روز سوم با خاله ها قرار گذاشتیم بریم پارک جاتون خالی کلی هم خوش گذشت. البته هوا کمی هم سرد بود...

حلما همراه بقیه بچه ها رفتن برای بازی (تاب و سرسره و...)

و روز بعد صبح رفتیم بهشت زهرا چونکه 6 فروردین سالگرد مامان جون حلماست و هر سال حلما اون تاریخ شمال هست و مجبوریم دو روزی زودتر بریم سر خاک مامان جونش(مامان مامانش) و ازونجایی که بابایی حلما تولدش 5 فروردین هست،  همون روز عصر تولد 3نفره خیلی کوچک برای بابایی گرفتیم...

فردای اون روز یعنی بعد از تولد بابایی رفتیم به سمت شمال (دیار پدری)

چون بابایی از همون لحظه ای که به شمال رسیدیم سخت سرماخورد و مریض بود بنابراین هیچ جا نرفتیم و فقط تونستیم بیشتر خونه مامان جون حلما باشیم و یکمی عید دیدنی و دیگر هیچ... حلما هر روز صبح بلند میشد و میرفت تو حیاط و سرگزم بود...

حلما رو گذاشتیم بالای بام انباری. اولش مشتاق بود ولی بعدش میترسید اما وقتی دید که یلدا و ملیکا(دختر عمه هاش) هم اون بالا هستن آروم شد ...

تقربا 5 روزی شمال بودیم و بعد برگشتیم خونمون تا یکم به کارامون برسیم و استراحت کنیم.

اینجا تو راه برگشت هست که دختری داره از خودش ادا درمیاره مامانی مشغول عکاسیه...

بعد از برگشتنمون هم شب شهادت حضرت فاطمه خونه خاله فاطمه هیات بود که حلما و مامانی با هم رفتن... دخملی مامان چادر هم پوشیده بود...

فدات بشم الهی....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *** حلما*** می باشد