حلماحلما، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره

*** حلما***

خاطرات گذشته1

1393/6/20 14:19
نویسنده : مامان
301 بازدید
اشتراک گذاری

ازونجایی که مامانی قول داده بود که در اسرع وقت این چند وقت گذشته رو جبران کنه، بنابراین فرصتی بهتر ازین پیدا نکردم که جبران کم کاریهای گذشته رو بکنم.

چرا بهترین فرصت؟؟؟

1. مامان امروز خونه است 2. کارهایش هم تند و تند انجام داده 3. و این مورد که از همه مهمتره اینه که حلمای من خوابیده و میشه با خیال راحت پشت لب تاپ بشینم. 

.....

مامانی سعی میکنم بیشتر عکس بذارم ببخشید دیگه...

اینجا محرم 92 هست که مامانی و حلما باهم میرفتن هیات البته همراه خاله ها و بیشتر از همه همراه خاله مائده. توی عکس سمت چپی حلما بغل خاله مائده است و ازونجایی که هوا خیلی سرد بود خاله لطف میکرد حلما رو با ماشین میبرد نزدیک جایی که هیات بود و مامانی و خاله و حلما از داخل ماشین فیض میبردن... توی عکس سمت راست هم اون دختر خشگل نازنین اسما کوچولو ( دختر عمو مسعود) که با اصرار و اشتیاق زیاد دخترم خاله حسنیه گذاشته رو پاهای حلما ... مثلا داره اسما رو میخوابونه...

آذر ماه پارسال بود که از طرف اداره مامانی رفتیم مشهد...خیلی خوب بود و خوش گذشت. از همه بیشتر به مامانی خوش گذشت آخه بابا مجید حلما رو نگه میداشت و مامانی با خیال راحت به زیارت مشغول میشد. ما توی او سفر با همکارای مامان رفتیم.حلما جانم کلی لطف داشت و زیاد سرو صدا میکرد و و موقع غذا خوردن که میشد شروع میکرد اذیت کردن...

 

فکر کنم دیگه همکارام اگه بفهمن حلما همسفرشونه نیان و منصرف بشن چشمک اما دخترم هر کاری میکرد آخرش برای همه بوس میفرستاد تا از دلشون دربیارهخندونک

یه روز رفتیم پاساژ الماس شرق همه مشغول خرید بودن اما ما کجا بودیم؟؟؟ بله در سرزمین عجایب... البته در مشهد

یه شب هم رفتیم بیرون شام بخوریم ازبس که طول کشید کلافه شدیم حلما کلی انتظار کشید تا غذاشو بیارن

ایشالا امسال و هرساله قسمتمون بشه بریم پابوس امام رضا...

ه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *** حلما*** می باشد