حلماحلما، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

*** حلما***

سالروز آغاز امامت امام عاشقان

  قطعه­ گمشده ای از پر پرواز کم است   یازده بار شمردیم و یکی باز کم است   این همه آب که جاری است نه اقیانوس است   عرق شرم زمین است که «سرباز» کم است   یوم­الله نهم ربیع­الاول، سالروز آغاز امامت و خلافت خاتم­الاوصیا، و روز تجدید عهد و پیمان با آن «میثاق مستحکم الهی» مبارک باد. دیروز دخملی مامان همراه مامانی به خونه خاله شکوه رفت برای جشن آغاز امامت حضرت مهدی(ع)  ... بابایی هم شب اومد. کلی خوش گذشت...عسل مامان لباس نو پوشید و مثل ماه شد. ناناز مامان اولش یکم بد اخلاق شده بود وحوصله نداشت اما وقتی که جشن شروع شد و همه دست...
3 بهمن 1391

فسقلی مامان

حلمای نازنین مامان این چند وقتی که گذشت خیلی مریض بود و سخت مشغول دندون درآوردن بود. الهی مامانت بمیره برات که اینقدر مریض شدی و تب کردی ان شاءالله همیشه صحیح و سلامت باشی گلم. خانوم خشگل ما هفته پیش جمعه آماده شد تا همراه مامان و بابا بیرون بره ... توی این عکس دخمل مامان حسابی خوش تیپ کرده  و کاملا آماده است و مامانی هم از این فرصت استفاده کرد و چند تا عکس از جیگر طلا گرفت.     دخمل مامان تازگیها دیگه خودش بلند میشه دستش و از مبل میگیره میخواد راه بره . قربونت برم الهی... وقتی میذارمش توی روروئک کلی ذوق میکنه همش با روروئک خودشو میزنه به در و دیوار. از توی حال میاد توی آشپزخانه...
27 دی 1391

هوراااا!!! آب بازی!!!

خانوم خانوما دیروز عصری یه آب بازی حسابی کرد... ناناز مامان یکم ترسو هست تا شیر آب و باز میکردم صداش بلند میشد و میخواست گریه کنه اما خلاصه با کلی بازی و شکلک تونستم آروم نگهش دارم و حلمای مامان هم کلی آب بازی کرد. از حمام که اومد کلی خسته شده بود ... هم گرسنه و بود و هم خوابش میومد بعد از آب تنی 3 ،4 ساعتی خوب خوابید. تو عکسهای زیر هم عشق مامان حوله تن پوش پوشیده... فدای صورتت بشم چقدر بهت میاد.... حلمای مامان!!! میدونستی نفسمی؟؟؟؟ ...
6 دی 1391

هیس!!! دخمل مامان مطالعه میفرمایند...

کوچولوی مامان تا میبینه تو دستم کتاب هست و دارم مطالعه میکنم سریع کتابشو برمیداره و مثلا میخواد بخونه کلی هم سرو صدا داره خوندنش. توی عکس زیر هم داره تلاش میکنه کتابشو ورق بزنه ... قربونت برم الهی با این کارات.... ...
6 دی 1391

بلند ترین شب سال

حلمای نازنین مامان امسال دو بار مراسم شب چله یا همون شب یلدا رو توش شرکت داشت. شب اول: چهارشنبه شب بود که خانواده عمه فرشته آمدن خونمون و مراسم شب چله رو دور هم گرفتیم و کلی خوش گذشت. وای که چی بگم از این دو تا فسقلی ها ... حلما و محیا... کلی شیطونی کردن . زیاد نمیشه به هم نزدیکشون کرد موهای همدیگرو میکشند و جیغشون درمیاد... شب دوم : یعنی پنج شنبه شب رفتیم خونه باباجون کاظم... جاتون خالی کلی خوش گذشت ... از انار گرفته تا آجیل و هندوانه و کلی خوردنی های خوشمزه بود ... حیف حلمای قشنگم نمیتونه بخوره فقط سه تا دونه انار خورد ، البته آبشو چکوندم تو دهنش و همین طور یکمی آب هندوانه.... ایشالا سال دیگه میتونه بخوره...در کنار ...
3 دی 1391

عسلم از شمال سوغاتی آورده اگه گفتی چیه؟؟؟

هفته پیش دخمل مامان همراه مامانی و بابایی یه سفره چند روزه داشت به دیار پدری. وای چه هوایی داشت شمال... هر چقدر بگم عالی کم گفتم... دور از این همه دود و آلودگی تهران بودن حتی برای چند روز هم غنیمته حلمای مامان هم با اینکه تهران یکم مریض بود و سرفه میکرد تا رفتیم شمال حالش خوب شد و سرفه هاش قطع شد. جاتون خالی کلی خوش گذشت ... دیدار فامیلها از همه مهتر آقاجون و عزیز جون خیلی عالی بود... یه روز بعد از ظهر همراه عزیز جون رفتیم بازار یه روز دیگه رفتیم دریا و کلی مهمونی رفتیم... خلاصه خیلی خوش گذشت. عسل مامان کلی گردش کرد. روزی که رفتیم لب دریا حلما با تعجب به صدای امواج گوش میکرد و همش میخواست برگرده موجها رو نگاه کنه به زور تو...
22 آذر 1391

سفر یک روزه زیارتی - سیاحتی حلما کوچولو

حلمای نازنین مامان سه شنبه همراه مامانی و بابایی به شهر ساوه رفت ... بابایی اونجا کار داشت  به همین خاطر ما هم همراهیش کردیم.... ظهر برای ناهار که رفتیم حلمای مامان توی رستوران دوست پیدا کرد و با خانم صاحب رستوران کلی دوست شد و براش کلی ادا درآورد... تا ساعت 4 ساوه بودیم... وای چی بگم براتون از انارهای خوشمزه... ما هم یکم انار خریدیم.... حیف که دخمل مامانی نمیتونه بخوره... از ساوه حرکت کردیم به سمت شهر قم حلمای نازنین برای اولین بار بود به زیارت حضرت معصومه میرفت... ناناز مامان همراه بابایی به زیارت رفت... دست بابایی درد نکنه... از اونجا به سمت جمکران حرکت کردیم .... واقعا این قسمت از سفرمون خیلی معنوی بودو فض...
8 آذر 1391

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند به فجر از افق خون دمیده می ماند یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم به آهویی که ز مردم رمیده می ماند شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی به لاله های ز حنجر دریده می ماند رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است به آن که رنج نود ساله دیده می ماند امام صادق حق پشت ناقه ی عریان به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند شوم فدای شهیدی که در کنار فرات به آفتاب به خون آرمیده می ماند هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟ نگاه تو به دل داغ دیده می ماند حکایت احد و اشک چشم خونینش به اختران ز گردون چکیده می ماند اول از همه ایام شهادت سید و سالار شهیدان رو تسلیت میگم. ح...
8 آذر 1391

تولد ملیکای عزیز

١٨ آبان تولد ملیکای عزیز بود. حلمای مامان همراه مامانی و بابایی به این جشن تولد رفت. ملیکا جون دوستاش دعوت کرده بود . به بچه ها کلی خوش گذشت. دوستهای عزیزش کادو های قشنگی براش آورده بودند. کلی هم با هم بازی کردند.  ملیکا جونم ایشالا هزار ساله بشی...   راستی چی بگم از محیا کوچولو بس که ناناز و جیگر شده و کلی هم شیطون شده .... خدا حفظت کنه شیطون بلا ...ایشالا به زودی تولد تو و حلمای مامان بشه و تولد یک سالگی شمارو جشن بگیریم. خوب بگم براتون که دیروز یعنی جمعه حلما کوچولو یه گردش مختصر داشت. با سهیل و سپهر به پارک رفت و جاتون خالی روز خوبی و گذروند.سهیل جونم الهی قربونت برم که اینقدر با محبتی...حلمای مامان فد...
20 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *** حلما*** می باشد