میرم به کودکستان ... میان آن گلستان
حلمای مامان یه چند روزی هست که میره مهد کودک ... آخه مامانی برگشته به کارش و حلما جون از صبح تا ظهر میره مهد نزدیک محل کار مامان یعنی مهدکودک فروغ... روزهای اول خیلی سخت بود البته برای مامانی بیشتر ... حلمای نازنینم وقتی محیط مهد و مربی های با محبت و بچه ها رو دید زیاد دلتنگی نمیکرد .... الان تقریبا 10 روزی هست که عسلم میره مهد و روزهایش را با همسن هایش سپری می کند. آخ الهی قربونت برم وقتی که صبح از خواب بلند میشه، کلی سرحال و شاد ... فدات بشم که اینهمه خوشرویی... توی مهدشون کلی اسباب بازی و وسیله بازی هست ... عزیز مامان از بس که تو مهد مشغوله میاد خونه فقط خوابه... خداروشکر دخملی من به مهد عادت کر...
نویسنده :
مامان
14:22