نوروز 92
باز هم عید همگی مبارک ... امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه... برای ما که خوب بود.جاتون خالی!!
حلمای نازنینم به همراه مامانی و بابایی سوم عید به سرزمین پدری رفت و اوقات خوشی رو گذروند...
جیگر طلا توی این روزهایی که شمال بود ، هر روز با مامانی و بابایی یه جایی می رفت... اولش رفت بازار همینجوری که داشت گشتی می زد، به مغازه عمه سمیره همه یه سری زد و کلی شیطونی کرد... عمه جونش هم از فرصت استفاده کرد و یک عینک دودی گذاشت رو چشمهای دخملی....
قربونت برم الهی... دخملی تکون نمیخورد تا عینک از روی چشمهاش نیفته ...
یه روز دیگه رفتیم خونه دایی امید...
اینم از دخملی مامان و هستی نازنینم ... دایی امید و معصومه جون مثل همیشه ما رو شرمنده کردند.
خاله فاطمه و خانواده اش هم اومدن شمال و یه روز باهاشون رفتیم پارک جنگلی نور ... اون روز خیلی خوش گذشت...
٦فروردین تولد بابایی بود و یک تولد خیلی کوچک همراه مادرجون و خانواده عمو علی گرفتیم...
٩ فروردین تولد یلدای عزیز بود ... اون شب رفتیم خونه عمه سمیره وتوی جشن تولد یلدای نازنین شرکت کردیم ...
معرفی میکنم ... از سمت راست: حلما کوچولو، یلدای نازنین، عرشیای مهربون پسر عموی حلما و امیر جهان پسر عموی تپلی حلما که تازگی ها به دنیا اومده و سه ماهشه...
عسل مامان هم که فقط میگفت دست دست... دخملی کلی ذوق میکرد وقتی همه دست می زدن...
یکی از همین روزها رفتیم خونه عمو علی حلما جون داشتیم فیلم می دیدیم و حلما هم رو مبل نشسته بود که یهو متوجه شدیم زبل خانوم از مبل رفته بالا...
مامانی هم شکار لحظه ها و سریع عکس گرفت...
آخه فسقلی تو چه طوری خودتو اون بالا نگه داشتی؟؟!!؟؟!؟
یه روز عسلم همراه مامانی و بابایی رفت گردش . اگر گفتی کجا؟؟؟... لب دریا... هوا هم که عالی بود...
دخملی اسب سواری هم کرد...
نازنینم یکم میترسید و دوست داشت زود از اسب بیاد پایین.
روز ١٣ بدر همراه خانواده پدری یعنی عمه ها و عموها و آقاجون و مادرجون رفتیم به جنگل ...
اینم یک عکس اختصاصی از دو تا دخمل نازنین که مثل هم خوابیدن...
جیگر طلا وقتی برگشت تهران، همراه خاله ها به گردش رفت و یه تفریح چند ساعته داشت...
نوروز خوبی بود و کلی هم خوش گذشت...