عروسی...
بعد از ماه رمضان حلما همش توی حال و هوای عروسی بود آخه عروسی خاله مائده بود. هر وقت آهنگ میشنید شروع میکرد به رقصیدن و دست زدن و تندتند میگفت بریم عروسی خاله مائده ... هفته قبل از عروسی مامانی همراه خاله محدثه رفت بازار تا یه سری خرید بکنه این دو تا لباس خشگل و خاله محدثه برای حلما خرید.
بالاخره روز عروسی خاله مائده رسید و حلما توی عروسی تمام مدت بغل خاله و جیهه بود هر چند که مامان خیلی بهش خوش گذشت ولی خیلی شرمنده شد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی